بهار به سمتم برمیگرده و منتظر به صورتم زل میزنه .! بدون توجه به بغضی که سعی در خفه کردنم…
بیشتر بخوانید »رمان سکانس عاشقانه
بهار تکون شدیدی میخورم ..گوشم از شدت ضربه اش سوت میکشه و سرم گیج میره …بهت زده به چشمای قرمز…
بیشتر بخوانید »بهار تمام تنم از حضورش یخ زده بود ..روی سنگ قبر خشک شده بودم و قدرت تکون خوردن نداشتم ..فکر…
بیشتر بخوانید »* دانای کل * نگاه شرمنده اش را به چشمان به خون نشسته امیرعلی میدوزد ..از دستای مشت شده…
بیشتر بخوانید »* دانای کل * کلافه در جایش غلت می زند و با خود فکر می کند شاید اشتباه دیده…از…
بیشتر بخوانید »* دانای کل * “باقی مانده یک مرد “ دستای لرزانش را روی قاب عکس تمام قد می کشد…
بیشتر بخوانید »* دانای کل * مردی در قالب لباس های خاکستری ، راه راه زندان…با موهای کوتاه شده …و دست…
بیشتر بخوانید »بهار نگاه وحشت زده ام روی صورتش میچرخید …شوکه سر جا میخکوب شده بودم و گیج و منگ نگاهش میکردم..!…
بیشتر بخوانید »بهار فکر اینکه تمام زندگیم به بازی گرفته شده باشه داشت مغزم رو میخورد … تا قبل از این با…
بیشتر بخوانید »بهار با دردی که تو چهارستون بدنم پیچید چشم باز کردم .! گیج و منگ به اطرافم نگاه کردم …انقدر…
بیشتر بخوانید »بهار با دستای لرزون تماس رو وصل کردم و گوشیمو نزیک گوشم بردم. صدای دکتر ستاری توی تلفن پیچید: _سلام…
بیشتر بخوانید »بهار مکث کرد و بعد دوباره ادامه داد: _می خواستم بعد از مدت ها قرمه سبزی بخورم که زهرمارم شد…!…
بیشتر بخوانید »بهار قیافش جمع شد و به حالت چندشی گفت: _اه اه حالم بهم خورد. توی جام دراز کشیدم و درحالی…
بیشتر بخوانید »بهار گیج نگاهش کردم که به پاهام اشاره کرد ابروهامو تو هم کشیدم و با غر گفتم : _ پاهام…
بیشتر بخوانید »بهار اب دهنم رو قورت دادم و باز دستمو بین پام بردم و روی خشتک پاره شده ام کشیدم…
بیشتر بخوانید »